بعد سیمرغ خبر را به زال داد و گفت:(( بالاخره تندرو ملکه شد.
بعد سیمرغ رفت کتاب نورانی را آورد که اسمش بود قرآن.
و بعد سیمرغ به خداوند مهربان گفت:((حالا فهمیدم چرا.
بعد زال با قرآن رفت به لانه ی تندرو و بعد او تندرو را بیدار کرد ولی تندرو نمی دانست که زال خوب است و تندرو به سربازان خبر داد که او را زندانی کنند اما بعد قرآن با جادویش همه ی سربازان را در خودش انداخت و زال به تندرو گفت:((نترس من کاری با تو ندارم!
فقط من می خواهم به تو بگویم که لیزا با ملکه می خوان به تو حمله کنن.
تندرو ,زال ,تو ,سیمرغ ,قرآن ,سربازان ,بعد سیمرغ ,به تو ,و بعد ,ی سربازان ,همه ی
درباره این سایت