یک روزی مورچه تصمیم گرفت که بره بالا ی درخت.
بعد ملکه آن را صدا کرد:((تو کجایی ای تندرو
من مامانت هستم!))
بعد تندرو سکته کرد و افتاد او کمرش،دلش،سینه اش درد می کرد و در آخر مریض شد.
او بعد با ناله گفت:((مامان من حالم بده و همش هم تقصیر توعه!))
بعد ملکه تندرو را برد به لانه و بعد ملکه به او گفت:((تو باید اینجا استراحت کنی!
بعد تندرو با اخم به مادرش گفت:((چرا؟من نمی خوام استراحت کنم!
یک ماه بعد
یک ماه گذشت که ملکه تندرو رو ببره به خانه اش اما بعد که حالش خوب نشد!
ملکه اینقدر نگران بود که نمی تونست حرف بزنه!
و بعد ملکه رفت!
ملکه ,تندرو ,یک ,تو ,اش ,نمی ,بعد ملکه ,کرد و ,بعد تندرو ,ملکه تندرو ,یک ماه
درباره این سایت